رابطه عقل و وحی در الاهیات مسیحی
چکیده:
یکی از مسایلی که از دیرباز میان اندیشمندان مسیحی مورد بحث وبررسی است مساله رابطه عقل و وحی است. این مسئله در مسیحیت همچون اسلام مورد مناقشه بوده و هست و ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. به این معنا که اگر بر فرض اختلاف وتناقض بین یکی از ضروریات عقل و وحی ایجاد شد از نظر فرد مومن کدام بر دیگری مقدم است. بررسی و حل این مسئله در هر دینی بسیار ضروری به نظر می رسد.
چکیده
یکی از مسایلی که از دیرباز میان اندیشمندان مسیحی مورد بحث وبررسی است مساله رابطه عقل و وحی است. این مسئله در مسیحیت همچون اسلام مورد مناقشه بوده و هست و ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. به این معنا که اگر بر فرض اختلاف وتناقض بین یکی از ضروریات عقل و وحی ایجاد شد از نظر فرد مومن کدام بر دیگری مقدم است. بررسی و حل این مسئله در هر دینی بسیار ضروری به نظر می رسد.
تعداد کلمات 2286 تخمین زمان مطالعه 12 دقیقه
یکی از مسایلی که از دیرباز میان اندیشمندان مسیحی مورد بحث وبررسی است مساله رابطه عقل و وحی است. این مسئله در مسیحیت همچون اسلام مورد مناقشه بوده و هست و ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است. به این معنا که اگر بر فرض اختلاف وتناقض بین یکی از ضروریات عقل و وحی ایجاد شد از نظر فرد مومن کدام بر دیگری مقدم است. بررسی و حل این مسئله در هر دینی بسیار ضروری به نظر می رسد.
تعداد کلمات 2286 تخمین زمان مطالعه 12 دقیقه
نویسنده: عارفه گودرزوند (دانشجوی دکتری مطالعات تطبیقی ادیان)
رابطه عقل و وحی
رابطه بین عقل و وحی را میتوان با این سئوالات مطرح کرد که چه نوع شناختی از طریق وحی و از طریق عقل حاصل میشود. آیا وحی و یا عقل هر کدام به تنهایی قادر خواهند بود انسان را به مقصد نهایی که شایسته اوست برسانند. ارتباط این دو و نقش هر کدام در روند زندگی بشر چیست. شاید بتوان گفت از جمله کسانی که این مسئله را به شدت مورد بررسی قرار دادند، فلاسفه در قرون وسطی بودند. در آغاز مسیحیت، وحی به عنوان یک معرفت مستقل که در برابر معرفت عقلی قرار می گیرد شناخته نبود، تقابل عقل و وحی زمانی مطرح شد که مسیحیت با فلسفه یونان مواجه شد، به این دلیل که فلسفه یونان محصول بشر بود و صد در صد به خود انسان ارتباط داشت و از انسان نشأت می گرفت و طبیعی بود که وقتی این پدیده با وحی مواجه شود رابطه عقل و وحی به صورت یک مساله دربیاید. وحی مسیحی خودش را به گونه ای دیگر می فهمید. وحی مسیحی خودش را این گونه می فهمید که خداوند خود را به انسان ها آشکار کرده تا آن ها را از طریق هدایتی که می کند به رویت مستقیم خداوند که هدف خلقت و انسانیت است راهنمایی کند.
رویکرد مسیحیان به تفاوت عقل و وحی
در مواجهه با این سئوالات در میان دانشمندان مسیحی تشتت فکری عمده ای در این باب وجود دارد و ما می توانیم آنها را به سه دسته عمده تقسیم کنیم:
رویکرد مسیحیان به تفاوت عقل و وحی
در مواجهه با این سئوالات در میان دانشمندان مسیحی تشتت فکری عمده ای در این باب وجود دارد و ما می توانیم آنها را به سه دسته عمده تقسیم کنیم:
- مسیحیان افراطی
آنان به شدت وحی گرا هستند و می گویند وحی همه چیز را بیان کرده و نیازی به تکاپوهای عقلانی نیست و ما بی نیاز از علم، فلسفه، هنر و... هستیم. این گروه وحی را مکفی از همه علوم می دانند و عقل ورزی را بیهوده می شمارند، زیرا معتقدند همه چیز در کتاب مقدس آمده؛ لذا نیازی به تفکر نیست و فقط باید کتاب مقدس را آموخت و به احکام آن عمل کرد و از زاویه نگاه این فرقه که ترتولیان نام گرفته وحی به انسان اعطا شده تا جایگزین همه معارف، اعم از علوم تجربی و اخلاق و مابعدالطبیعه گردد.
از نظر این گروه، فلسفه حقیقی وحی است و همه «مؤمنان» آن را دارا هستند، اینان می گویند با ایمان داشتن است که به مسائل مهم و حیاتی، معرفت حاصل می شود؛ چیزی که حتی بزرگ ترین فلاسفه آن را نتواند داشت.
آنها آن چنان راه افراط پیمودند که معتقد بودند ایمان یعنی بی نیازی از همه چیز و شعار می دادند باید تصدیق داشت کسانی که به حقیقت ملتزم به حکم عقل اند کسانی نیستند که تابع فلسفه اصالت عقل باشند، بلکه اصل ایمان اند، و مقبول ترین وضع فلسفی تعلق به فیلسوفان ندارد، بلکه مختص اتباع دین مسیح است. با نفی عقل عرصه بر میدان فلسفه هم تنگ تر شده بود، گاهی فلسفه در تعارض با وحی قرار میگرفت و پیروان این دسته بدون توجه به فلسفه، آموزههای دینی را صحیح میپنداشتند و در ادراکات ناشی از فلسفه را به کلی نادیده میگرفتند. آنان نظرات خود را اینگونه توجیه میکردند که اگر عقل بشر برای پیشرفت و تکامل او کفایت میکرد، تعالیم دینی و وحی جایگاهی در زندگی او نداشتند در حالی که خداوند این آموزه ها را با کمال ظرافت برای رسیدن انسان به هدف نهایی خود، به او عرضه کرده است. این گروه موضع افراطی با گرایش قوی به وحی و ایمان به آن دارند، بسیاری از برخوردهایی که از روبه رو شدن فلسفه و الهیات حاصل شده بود، توسط این گروه هموار میشود، زیرا از این دیدگاه، اصولا رابطهای بین شناخت وحیانی و معرفت عقلانی وجود ندارد و یگانه راه شناخت در زندگی انسانها وحی است.
از نظر این گروه، فلسفه حقیقی وحی است و همه «مؤمنان» آن را دارا هستند، اینان می گویند با ایمان داشتن است که به مسائل مهم و حیاتی، معرفت حاصل می شود؛ چیزی که حتی بزرگ ترین فلاسفه آن را نتواند داشت.
آنها آن چنان راه افراط پیمودند که معتقد بودند ایمان یعنی بی نیازی از همه چیز و شعار می دادند باید تصدیق داشت کسانی که به حقیقت ملتزم به حکم عقل اند کسانی نیستند که تابع فلسفه اصالت عقل باشند، بلکه اصل ایمان اند، و مقبول ترین وضع فلسفی تعلق به فیلسوفان ندارد، بلکه مختص اتباع دین مسیح است. با نفی عقل عرصه بر میدان فلسفه هم تنگ تر شده بود، گاهی فلسفه در تعارض با وحی قرار میگرفت و پیروان این دسته بدون توجه به فلسفه، آموزههای دینی را صحیح میپنداشتند و در ادراکات ناشی از فلسفه را به کلی نادیده میگرفتند. آنان نظرات خود را اینگونه توجیه میکردند که اگر عقل بشر برای پیشرفت و تکامل او کفایت میکرد، تعالیم دینی و وحی جایگاهی در زندگی او نداشتند در حالی که خداوند این آموزه ها را با کمال ظرافت برای رسیدن انسان به هدف نهایی خود، به او عرضه کرده است. این گروه موضع افراطی با گرایش قوی به وحی و ایمان به آن دارند، بسیاری از برخوردهایی که از روبه رو شدن فلسفه و الهیات حاصل شده بود، توسط این گروه هموار میشود، زیرا از این دیدگاه، اصولا رابطهای بین شناخت وحیانی و معرفت عقلانی وجود ندارد و یگانه راه شناخت در زندگی انسانها وحی است.
- مسیحیان وحی گرا (ایمان گرا)
این گروه ضمن اینکه عقل و فلسفه را می پذیرند، وحی را اساس معرفت بشری می دانند. سرسلسله این گروه قدیس آگوستین است، در نگاه این گروه میان وحی و عقل، رفاقت و سازگاری وجود دارد و تضاد نیست، اما اساس معرفت وحی است و عقل در مواردی نمی تواند حرفی برای گفتن داشته باشد. آگوستین در کتاب اعترافات خود گفته است: این تلاش بیهوده بود که می خواستند از طریق عقل نایل به ایمان شوند. ما راه دیگری یافتیم که به مراتب ساده تر و با غنای بیشتر است «راهش ایمان ساده ای است» که حتی عامی ترین مؤمنان دارند و امن ترین طریق این است که مبدأ آن ایمان است و از وحی به عقل راه می یابد.
قرون وسطی وحی که در قالب کتاب مقدس و سنت متبلور است، نزد فلاسفه مسیحی پذیرفته شده و مورد وفاق بود. آنان از سر ایمان به آن گردن نهاده بودند و تبیین آن مفاهیم را در قالب زبانی که عمدتاً از فلسفه گرفته شده، اهتمام می ورزیدند که از آن به فلسفه مدرسی یاد می شود. البته در نظر او برخی از مسائل دینی و وحیانی (نه کل اصول اعتقادی دینی) قابل اثبات عقلانی نیست.
از آن رو که عقل از نظر آن ها توانایی درک همه چیز را به تنهایی ندارد باید وحی کمک کار آن باشد و تثلیث هم یک راز وحیانی است. آگوستین درباره نقش ایمان در فهم، بیان صریح دارد مبنی بر اینکه وحی ما را به ایمان آوردن فرا می خواند و مادامی که ایمان نیاورده ایم نمی توانیم بفهمیم. وی در مقابل کسانی که در مسیحیت به صورت افراطی کاملاً عقل را کنار گذاشته اند گفته است: انجیل از ما نمی خواهد عقل را کنار بگذاریم، بلکه به جویندگان حقیقت وعده فهمیدن داده است. آگوستین درباره تثلیث قائل به این است که وحی دارای لایه هایی است که برخی از آنها از ژرفای عمیقی برخوردار است که عقل بشری به آن ندارد و تثلیث از همین مورد اخیر است.
از دیدگاه آنسلم ایمان مسیحی محتوای مکاشفه ای یهودی دارد و نه فلسفی، لذا می گوید: من در پی آن نیستم که بفهمم و ایمان آورم، بلکه ایمان می آورم تا بفهمم. ایمان من بدان دلیل است که تا ایمان نداشته باشم نمی توانم درک کنم.
باید با خالصانه ترین ایمان، حجیت کتاب مقدس را حرمت نهاد و پذیرفت. زیرا اگرچه فهم عوام به سهولت به آن تعلق می گیرد، اما اسرار عظیم آن در ژرفای معنای باطنی اش دور از دسترس محفوظ است.
شخصیتهای برجسته چون آگوستین و آکویناس عقل را قبول دارند، اما آن را تک سوار عرصه معرفت نمی دانند، بلکه قائل اند که عقل حاکم قلمرو لایتناهی نیست. مواردی هست که اصولاً عقل حرفی برای گفتن ندارد و یا اینکه اگر حرفی هم دارد قابل اتکا نیست. آکویناس هم مانند او تثلیث، تجسید را قابل اثبات عقلانی نمی داند.
آنسلم قدیس از دیگر برجستگان فلسفه قرون وسطی است از ایمان گرایان معتدل محسوب می شود و از این جهت در زمره آگوستینی هاست. اما تفاوتی که میان آرای آنها وجود دارد این است که آنسلم همه تعالیم وحیانی را قابل اثبات عقلانی می داند، در حالی که آگوستین برخی از آنها را قابل اثبات عقلانی می دانست. اما در اینکه عقلانیت آموزه های دین مبتنی بر ایمان است و اگر بخواهی که بفهمی بایستی ایمان بیاوری، هر دو مشترک اند.
قرون وسطی وحی که در قالب کتاب مقدس و سنت متبلور است، نزد فلاسفه مسیحی پذیرفته شده و مورد وفاق بود. آنان از سر ایمان به آن گردن نهاده بودند و تبیین آن مفاهیم را در قالب زبانی که عمدتاً از فلسفه گرفته شده، اهتمام می ورزیدند که از آن به فلسفه مدرسی یاد می شود. البته در نظر او برخی از مسائل دینی و وحیانی (نه کل اصول اعتقادی دینی) قابل اثبات عقلانی نیست.
از آن رو که عقل از نظر آن ها توانایی درک همه چیز را به تنهایی ندارد باید وحی کمک کار آن باشد و تثلیث هم یک راز وحیانی است. آگوستین درباره نقش ایمان در فهم، بیان صریح دارد مبنی بر اینکه وحی ما را به ایمان آوردن فرا می خواند و مادامی که ایمان نیاورده ایم نمی توانیم بفهمیم. وی در مقابل کسانی که در مسیحیت به صورت افراطی کاملاً عقل را کنار گذاشته اند گفته است: انجیل از ما نمی خواهد عقل را کنار بگذاریم، بلکه به جویندگان حقیقت وعده فهمیدن داده است. آگوستین درباره تثلیث قائل به این است که وحی دارای لایه هایی است که برخی از آنها از ژرفای عمیقی برخوردار است که عقل بشری به آن ندارد و تثلیث از همین مورد اخیر است.
از دیدگاه آنسلم ایمان مسیحی محتوای مکاشفه ای یهودی دارد و نه فلسفی، لذا می گوید: من در پی آن نیستم که بفهمم و ایمان آورم، بلکه ایمان می آورم تا بفهمم. ایمان من بدان دلیل است که تا ایمان نداشته باشم نمی توانم درک کنم.
باید با خالصانه ترین ایمان، حجیت کتاب مقدس را حرمت نهاد و پذیرفت. زیرا اگرچه فهم عوام به سهولت به آن تعلق می گیرد، اما اسرار عظیم آن در ژرفای معنای باطنی اش دور از دسترس محفوظ است.
شخصیتهای برجسته چون آگوستین و آکویناس عقل را قبول دارند، اما آن را تک سوار عرصه معرفت نمی دانند، بلکه قائل اند که عقل حاکم قلمرو لایتناهی نیست. مواردی هست که اصولاً عقل حرفی برای گفتن ندارد و یا اینکه اگر حرفی هم دارد قابل اتکا نیست. آکویناس هم مانند او تثلیث، تجسید را قابل اثبات عقلانی نمی داند.
آنسلم قدیس از دیگر برجستگان فلسفه قرون وسطی است از ایمان گرایان معتدل محسوب می شود و از این جهت در زمره آگوستینی هاست. اما تفاوتی که میان آرای آنها وجود دارد این است که آنسلم همه تعالیم وحیانی را قابل اثبات عقلانی می داند، در حالی که آگوستین برخی از آنها را قابل اثبات عقلانی می دانست. اما در اینکه عقلانیت آموزه های دین مبتنی بر ایمان است و اگر بخواهی که بفهمی بایستی ایمان بیاوری، هر دو مشترک اند.
بیشتر بخوانیم: نگاهی به پیشینه ی مسئله ی «عقل و دین»
آنسلم قدیس در کتاب خود، تحت عنوان چرا خدا انسان شد، به اثبات عقلانی تثلیث پرداخته است، به خلاف آگوستین که آن را یک راز مطلق می دانست. از دیدگاه او ایمان مسیحی محتوای مکاشفه ای یهودی دارد و نه فلسفی، لذا می گوید: من در پی آن نیستم که بفهمم و ایمان آورم، بلکه ایمان می آورم تا بفهمم. ایمان من بدان دلیل است که تا ایمان نداشته باشم نمی توانم درک کنم. از نگاه او ایمان شرط تعقل است، که اگر می خواهی کتاب مقدس و ایمان به آن را بفهمی باید ایمان بیاوری. او می گوید کسی که ایمان نیاورده باشد ایمان را حس نکرده و کسی که ایمان را حس نکرده نمی فهمد. او معتقد است که ایمان را نمی توان با معیارهای منطقی و قواعد آن به سنجش گرفت و در چارچوب آن ارزیابی کرد. آنسلم برای عقل نقش مکمل برای ایمان قائل است و معتقد است که عقل آموزه های ایمان را سامان و انسجام منطقی آن را نشان می دهد.
این گروه اهمیت و اعتبار عقل را به کلی نفی نکردهاند بلکه وحی را بر آن مقدم میدانند. اعتقادات این دسته نسبت به گروه اول از تعادل بیشتری برخوردار است. پس در نظر آنان شناختی که از طریق عقل حاصل میشود در سایه ایمان مسیحی تولید شده است. وحی کلام خداست و عقل بشر را خطاب قرار میدهد. اگر عقل افراد در درک کلام مقدس کوشا باشد، در نهایت و پس از مرگ قادر خواهد بود آن را به تمامی بفهمد و این خود پیروزی بزرگ انسان میباشد. آن چه در این دنیا نصیب شخص میشود پیش آگاهی و مقدمه ای است که نوید سعادت او را در آن جهان میدهد. از این رو شناخت عقلانی در پناه آموزههای دینی معنا یافته و در زندگی انسان ها مفید واقع میشوند.
3. اصالت عقلیون (عقل گراها)
این گروه بر توافق عقل و وحی تاکید دارند و به هیچ یک از عقل و یا وحی بی مهری نکرده اند و معتدل ترین موضع را اتخاذ نموده اند.
آکویناس قائل به هماهنگی میان عقل و وحی است و تبیین و استدلال جدیدی هم با این مقدمه دارد، در ابتدای قرن سیزدهم در میان علمای الهیات تمایلی پدید آمد مبنی بر اینکه سلسله اموری که به آنها ایمان داریم و اموری که به آنها علم داریم متفاوت اند و از دو سنخ اند، ایمان داشتن به معنای پذیرفتن چیزی است از آن جهت که خداوند آن را وحی کرده است. اما علم داشتن به معنای پذیرفتن چیزی است که ما آن را در پرتو نور طبیعی عقل، درست می دانیم.
آکویناس این مشکل را متوجه شد و درصدد پاسخ برآمد که این دو نحوه پذیرش (علمی، وحیانی)، اختلاف ماهوی دارند، لذا نمی توانیم وظیفه یکی را از دیگری بخواهیم.
از نگاه وی الهیات خود نوعی علم است ؛ علمی که نتایج آن ضرورتاً از اصولش متفرع می شود، اما آن اصول عقاید ایمانی است و ایمان تصدیق به کلمة الله است که ما آن را به عنوان کلام الهی می پذیریم. اما براهینی که برای اثبات حقیقت منزل وجود داشته باشد و آن را از متعلق ایمان بودن و ایمان به آن آوردن ضایع می سازد، چون در الهیات طبیعی (عقلی) یعنی مابعدالطبیعه قرار می گیرد.
در این صورت میان معرفت علمی و دینی تمایزی هم در کار نیست. در واقع دو نوعِ معرفتی که از التزام به وحی حاصل می آید، تقریباً شبیه کلام است که دلیل بر نفی آنها وجود ندارد و از دلایل عقلی تأثیراتی دارد. از نگاه آکویناس آن دسته از مردمانی که توانایی معرفت عقلانی علمی ندارند و رشد عقلی آنان چنین اجازه ای نمی دهند به آنها گفته می شود: ایمان داشته باش.
توماس آکوئیناس تاثیر ماندگاری در اندیشه متفکران آن دوره و پس از آن داشته است؛ تلاشهای او در ترکیب و تلفیق این نظرات تاثیر بینظیری در ساختمان نظام فکری فلاسفه گذاشته است. از این رو، می توان گفت توماس دو بنیان اساسی برای تفکراتش بنا نهاد، اول اینکه او به طور کلی فلسفه و وحی را از یکدیگر جدا کرد. شناختی که از وحی پدید میآید یک شناخت ایمانی و فوق طبیعی است در حالی که عقل انسان میتواند شخص را در مسائلی که حسی و طبیعی است هدایت کند، دومین اصل او این بود که بنیاد هر شناختی در انسان ها، تجربههای حسی او هستند.
شاید در مکتب آکوئیناس یک نوع دوگانگی بین دو شناخت مستقل یاد شده به چشم بخورد. اما ذکر این نکته ضروری است که توماس هر گونه شناختی را بدون در نظر گرفتن اینکه از چه روشی به دست آمده است، شناخت خداوند میپندارد. وحی از طریق علت که همان خدا میباشد، آگاهی هایی را از بالابه فرد میدهد. در کنار وحی، عقل نیز با توجه به معلولات که شامل مخلوقات میشود، از پایین شناخت را ایجاد میکند. ولی همه این معارف حکایت از یک موضوع میکنند که آن هم خداست. آنچه از طریق وحی فرستاده میشود مستقیما در تماس با خالق است و آنچه که از پدیدههای طبیعی کسب میشود در جهت توصیف اوست. هیچ چیزی نیست که در ارتباط با خدا نباشد و از خدا حکایت نکند. پس هر دو راه شناخت هدف مشترکی را دنبال میکنند ولی هر کدام به گونه ای عمل میکند که مستقل از دیگری است.
هرچند که توماس بین عقل و وحی جداسازی انجام داده است اما این بدان معنا نیست که ما در درک آموزههای الهی نیازی به عقل نداریم بلکه او الهیات را دارای فعالیتی عقلانی میداند. پذیرش آنچه از وحی به دست بشر رسیده است محتاج آن است که از طرف عقل مورد تایید واقع شود. او به صراحت اذعان میدارد که ایمان مستلزم شناخت طبیعی است. تفاوت هر سه دیدگاهی که رابطه عقل و ایمان را در شناخت آدمی بیان میکردند در اولویتی است که به این دو داده شده است. در دسته اول این امر با نادیده گرفتن عقل صورت میگیرد. در نظر دوم تقدم وحی بر فلسفه مطرح میشود. در مکتب سوم نظرات فعالیت هر دوی فلسفه و وحی در کنار هم ولی هر کدام در حوزه خود راه حل مناسب انگاشته میشود.
منابع:
- تاریخ فلسفه مسیحی در قرون وسطی، ایتن ژیلسون، ترجمه رضا گندمی نصرآبادی، نشر سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها.
- تاریخ فلسفه در قرون وسطی و رنسانس، محمد ایلخانی، نشر سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت).
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}